|
یک شنبه 9 تير 1392برچسب:, :: 20:19 :: نويسنده : mansoureh
سلام خوبید؟امروز میخوام یه داستان کاملا واقعی از زبون خودم براتون بگم.داستان دختری که توی سن حساسی که داره عاشق شده عاشق کسی که نباید میشد.وقتی سوم راهنمایی بود یعنی 15ساله با یه کسی اشنا میشه که نباید میشد.اول قصدش سرکار گذاشتن پسر عمه ی دوستش بود که خواسته ی دوستش بود اما کم کم همه چیز جدی شد حتی دوستشم نمیدونه و از چیزی خبر نداره.دختر قصه اولش فقط یه حس وابستگیه سطحی به پسر داشت اما کم کم تبدیل به علاقه و بعد عشق شد عشق یک طرفه.دخترای زیادی تو زندگیه پسر وجود داشتن.اون پسر علاقه ی زیادی به یکی از دخترا داشت که البته این قضیه رو به دختر قصه میگه.این دختر چندین بار از سمت پسر رنجیده میشه اما به پسر حرفی نمیزنه.همه ی شب و روز دختر میشه گریه و گریه اخه قلبش و غرورش شکسته و هیچ وقت ترمیم نمیشه اخه عشقش مال کس دیگه ایه.خیلی سخته عاشق بشی و نتونی بهش بگی.این دختر الان اول دبیرستان رو تموم کرده.عشقش داره حرف از جدایی میزنه و دختر کاری نمیتونه بکنه و کارش شده گریه.جدیدا پسر از یه دختر دیگه براش میگه اون خرد میشه داغون میشه اما دم نمیزنه.میدونه عشقش اونو نمیخواد اخه پسر فکر میکنه این یه وابستگیه که بعد از یه مدت برطرف میشه ولی از آشوب و حسی که تو قلب دختر وجود داره خبر نداره.... این داستان دنباله داره.........اون دختر فقط یه خواسته از شما داره اینکه واسش دعا کنید که همه چیز خوب بشه و اون به خواستش برسه واسش دعا کنید نظرات شما عزیزان: مسعود
ساعت23:11---17 شهريور 1392
باسلام خدمت شما دوست عزیز
وب قبلی من فیلتر شد لطفا تغیییییییییرات جدید رو اعمال کنید http://eshgham_mahshid1.loxblog.com/
|